خلاصه کتاب نظریه ای درباره شغل های مزخرف – دیوید گریبر

خلاصه کتاب نظریه ای درباره شغل های مزخرف - دیوید گریبر

خلاصه کتاب نظریه ای درباره شغل های مزخرف ( نویسنده دیوید گریبر )

کتاب «نظریه ای درباره شغل های مزخرف» از دیوید گریبر، انسان شناس معروف، به این سوال مهم جواب می دهد که چرا این همه آدم در دنیا شغل هایی دارند که خودشان هم می دانند بیهوده است و اگر نباشند، آب از آب تکان نمی خورد؟

فرض کنید ساعت ها پشت میزی بنشینید، کارهایی انجام دهید که ته دلتان می دانید هیچ فایده ای ندارند و حتی شاید اوضاع را بدتر هم بکنند. حتماً تجربه این حس را داشته اید یا دست کم یکی از اطرافیانتان از بی معنایی کارش گله کرده. دیوید گریبر، انسان شناس و کنشگر اجتماعی، دقیقاً دست روی همین نقطه درد گذاشته است. او با کتاب جنجالی و البته پرفروش خود، نظریه ای درباره شغل های مزخرف (Bullshit Jobs: A Theory)، پرده از واقعیتی تلخ در دنیای کار برمی دارد: پر شدن جامعه از مشاغل بی معنا و بی ثمر که نه تنها به درد کسی نمی خورند، بلکه روح و روان شاغلینش را هم فرسوده می کنند.

گریبر در این کتاب، که از یک مقاله کوتاه و پرطرفدار شروع شد، حسابی موشکافی می کند که چطور و چرا با وجود پیشرفت های تکنولوژیکی که انتظار می رفت ساعات کار ما را کم کند، اتفاقاً برعکس شد و تعداد زیادی شغل بی مصرف دوروبرمان سبز شدند. او می پرسد: اصلاً این شغل ها چی هستند؟ چه شکلی اند؟ و چرا جامعه ما اینقدر بهشان نیاز دارد؟ در ادامه این مطلب، می خواهیم با هم سری به دنیای این کتاب بزنیم، ایده های اصلی دیوید گریبر را بشناسیم و ببینیم حرف حسابش چیست. پس با ما همراه باشید تا معمای این شغل های مزخرف را با هم حل کنیم.

دیوید گریبر: انسان شناس شورشی و کنشگر اجتماعی

قبل از اینکه شیرجه بزنیم توی بحث اصلی کتاب، بد نیست کمی با خود نویسنده آشنا بشیم. دیوید گریبر (David Graeber) یک انسان شناس آمریکایی بود که واقعاً سر و صدای زیادی به پا کرد. او متولد سال ۱۹۶۱ در نیویورک بود و تحصیلاتش رو در رشته انسان شناسی اقتصادی و اجتماعی انجام داد. گریبر فقط یک آکادمیسین پشت میزنشین نبود؛ بلکه یک کنشگر آنارشیست و فعال اجتماعی پرشور هم به حساب می آمد.

شاید خیلی ها گریبر رو با نقش پررنگش توی جنبش اشغال وال استریت بشناسن، جایی که شعار معروف ما ۹۹ درصد هستیم هم از ایده های او بود. این جنبش ها و فعالیت های اجتماعی، حسابی روی طرز فکر و پژوهش های گریبر تأثیر گذاشت. او همیشه به دنبال نقد ساختارهای قدرت، نابرابری و سیستم های اقتصادی بود که به نظرش ناعادلانه کار می کردند.

دیوید گریبر آثار مهم دیگه ای هم داره، مثل «تاریخ پنج هزارساله بدهی» که اون هم کلی بحث برانگیز و تأثیرگذار بود. او در سال ۲۰۲۰ از دنیا رفت، اما ایده ها و نقدهایش درباره کار و جامعه، همچنان موضوع بحث و گفت وگوست و کلی آدم رو به فکر وا می داره. خلاصه که با یک آدم معمولی طرف نیستیم؛ با کسی سر و کار داریم که هم علمش رو داشت، هم از نزدیک با درد و دل جامعه آشنا بود و از گفتن حرف های رک و راست ابایی نداشت.

شغل مزخرف چیست؟ رمزگشایی از مفهوم Bullshit Job

خب، رسیدیم به بخش اصلی و سوال کلیدی کتاب: اصلاً «شغل مزخرف» یعنی چی؟ دیوید گریبر توی تعریفش از این نوع شغل ها، یک معیار خیلی مهم داره که شاید به نظرتون عجیب بیاد: «خودآگاهی شاغل از بیهوده بودن شغل». یعنی یک شغل مزخرف، شغلیه که حتی خود کسی که اون رو انجام میده، عمیقاً حس می کنه که وجودش بی فایده، غیرضروری و حتی گاهی مضرّه، و اگه این کار نباشه، هیچ اتفاق خاصی نمی افته یا حتی اوضاع بهتر هم میشه.

اینجا گریبر یه خط قرمز می کشه بین شغل مزخرف و چیزهای دیگه. مثلاً:

  • شغل سخت: ممکنه یه کار خیلی سخت باشه، از صبح تا شب جون بکنی، اما اگه لازم و ضروری باشه، گریبر بهش نمیگه مزخرف. مثل کارهای ساختمانی یا معدن.
  • شغل کم درآمد: خیلی از کارهای حیاتی مثل پرستاری، معلمی یا رفتگری ممکنه درآمد کمی داشته باشن، اما خب جامعه بدون این شغل ها لنگ می مونه. پس مزخرف نیستن.
  • شغل نامطبوع اما ضروری: فرض کنید شغل تمیز کردن فاضلاب. کار خوشایندی نیست، اما خب جامعه بهش نیاز داره و زندگی بدون اون ناممکنه.

فرق اصلی کجاست؟ توی حس بی هدفی و بی معنایی. گریبر می گه شاغلین این کارها اغلب درگیر فعالیت هایی هستن که فقط ظاهر شلوغی و فعالیت دارن، اما در اصل هیچ ارزش افزوده ای تولید نمی کنن. مثال خودش رو بزنم: اگه یه نفر رو استخدام کنن که فقط جلوی در یه اداره بایسته و در رو باز و بسته کنه، در حالی که یه سیستم اتوماتیک هم این کار رو می تونه بکنه، اون یه شغل مزخرفه. یا کسی که برای ارزیابی یه پروژه استخدام شده، اما گزارش های بی اثر و تکراری تولید می کنه و هیچ کس هم اونا رو نمی خونه. این ها نه تنها بی فایده هستن، بلکه واقعاً روحیه آدم رو از بین می برن، چون حس بی ارزشی بهت میدن.

گریبر می گوید: شغل مزخرف، کاری است که حتی خود شاغل هم عمیقاً باور دارد که اگر از بین برود، تأثیر قابل توجهی در دنیا نخواهد داشت.

فکرش رو بکنید، چقدر انرژی، زمان و استعداد آدم ها توی این چرخه های بی معنا هدر میره. این بی معنایی و پوچی، نه تنها برای فرد مضرّه، بلکه کل جامعه رو هم تحت تأثیر قرار میده و از نوآوری و خلاقیتش کم می کنه.

آشنایی با ۵ گونه مشاغل مزخرف از نگاه گریبر

گریبر برای اینکه بهتر بتونیم شغل های مزخرف رو بشناسیم و دسته بندی کنیم، اون ها رو به پنج دسته اصلی تقسیم می کنه. بیایید با هم ببینیم این دسته ها چی هستن و دور و برمون از کدوم یکی از این ها بیشتر پیدا میشه:

نوچه ها (Flunkies)

نوچه ها اون دسته از شغل ها هستن که فقط برای اینکه مقام و منصب یه شخص دیگه رو بزرگ تر و پرابهت تر نشون بدن، وجود دارن. یعنی وظیفه اصلیشون بیشتر جنبه نمایشی داره تا کارکرد واقعی. مثلاً یه مدیر رده بالا که چهار تا منشی داره، در حالی که خودش می تونه با یکی هم کارهای اداریش رو انجام بده، اون سه تای اضافی میشن نوچه. یا نگهبان هایی که جلوی در یه ساختمان ایستادن، اما هیچ کار امنیتی خاصی انجام نمیدن و فقط برای اینکه ورودی یه مجموعه شلوغ به نظر بیاد، اونجا هستن.

کار این نوچه ها در واقع بیشتر به رخ کشیدن مقام بالادستی هاست تا انجام یک وظیفه ضروری. این شغل ها ممکنه ظاهر پرستیژی داشته باشن، اما واقعاً تهی از محتوا و فایده هستن.

اوباش (Goons)

اوباش اون دسته ای هستن که ماهیت شغلشون تهاجمی یا تدافعیه و معمولاً به خاطر وجود یه رقیب یا برای تضعیف کردن اون رقیب ایجاد شدن. یعنی اگه رقابتی نبود، این شغل ها هم وجود نداشتن. فکر کنید به لابی گرها، بازاریاب های تلفنی خیلی تهاجمی یا وکلای شرکتی که فقط برای دعواهای بی مورد حقوقی استخدام میشن تا رقیب رو اذیت کنن.

این شغل ها به جای تولید ارزش واقعی، انرژی و منابع رو صرف جنگ و دعواهای بی هدف می کنن. گریبر معتقده که اگه رقابت های این شکلی نبود، خیلی از این اوباش بیکار می شدن و اون منابع می تونست توی جای مفیدتری استفاده بشه.

نوارچسب زن ها (Duct Tapers)

این اسم جالبه، نه؟ مثل نوارچسبی که برای چسباندن و وصله پینه کردن چیزهای خراب استفاده میشه. نوارچسب زن ها مشاغلی هستن که برای رفع نقص ها یا ناکارآمدی های سیستم های موجود به وجود میان. یعنی به جای اینکه مشکل رو از ریشه حل کنن، فقط دارن روش نوارچسب می زنن تا موقتاً کار کنه. مثلاً مدیری که استخدام شده تا مشکلات ناشی از بوروکراسی پیچیده رو مدیریت کنه؛ در حالی که اگه سیستم از اول درست طراحی شده بود، اصلاً نیازی به این مدیر نبود.

کارشناس هایی که وقتشون رو صرف پر کردن فرم های بی معنا و گزارش های بی فایده می کنن تا یه ضعف ساختاری رو بپوشونن، یا مدیران پروژه هایی که فقط برای این به کار گرفته شدن که ضعف های اجرایی شرکت رو لاپوشونی کنن، نمونه های خوبی از نوارچسب زن ها هستن. این ها فقط دارن یه سیستم معیوب رو سرپا نگه می دارن.

تیک زن ها (Box Tickers)

احتمالاً این یکی برای خیلی هامون آشناتره. تیک زن ها کسانی هستن که شغلشون صرفاً برای ایجاد ظاهر فعالیت یا رعایت کردن تشریفات و فرمالیته هاست. یعنی یه سری چک لیست و مربع دارن که باید تیک بخوره، اما اون تیک خوردن هیچ ارزشی واقعی نداره و فقط برای نشون دادن اینکه ما کاری انجام دادیم هست.

مثل کارشناسان ارزیابی که فقط گزارش های بی اثر تولید می کنن و هیچ کس هم اون ها رو جدی نمی گیره. یا برگزاری جلسات بی نتیجه ای که فقط برای این برگزار میشن که نشون بدن همه با هم هماهنگیم یا مشورت کردیم. این کارها فقط وقت و انرژی آدم ها رو هدر میده و جز یه ظاهر پوچ، هیچی نداره.

آقابالاسرها (Taskmasters)

آقابالاسرها مدیرانی هستن که کار اصلیشون نظارت بی مورد یا ایجاد وظایف بی معنا برای دیگرانه. یعنی یه عالمه مدیر میانی اضافه که هیچ ارزش افزوده ای به شرکت نمی دن، فقط کارشون اینه که روی بقیه نظارت کنن و گاهی اوقات برای نشون دادن اهمیت خودشون، وظایف الکی و بی معنایی رو به زیردستاشون واگذار کنن.

اون مدیرانی که فقط برای کنترل کردن و ریزمدیریت استخدام شدن، در حالی که کارکنان خودشون می دونن چطور کارشون رو انجام بدن، نمونه های خوبی از آقابالاسرها هستن. کار این ها فقط ایجاد یه لایه اضافی از بوروکراسیه که فقط به جای سرعت بخشیدن به کارها، اون ها رو کندتر و پیچیده تر می کنه.

گریبر با این دسته بندی ها به ما کمک می کنه تا شغل های مزخرف رو بهتر تو زندگیمون تشخیص بدیم و شاید به این فکر کنیم که آیا خودمون هم ناخواسته درگیر یکی از این ها هستیم یا نه. این دسته ها به ما نشون می دن که شغل های مزخرف چقدر می تونن متنوع باشن و چطور خودشون رو توی لایه های مختلف جامعه پنهان کنن.

چرا تعداد شغل های مزخرف این قدر زیاد شده؟ ریشه ها و دلایل

شاید براتون سوال باشه که چرا با این همه پیشرفت تکنولوژی، به جای اینکه ساعات کارمون کمتر بشه و زندگی راحت تری داشته باشیم، داریم توی شغل هایی غرق می شیم که خودمون هم می دونیم بی فایده هستن؟ دیوید گریبر این باور رایج رو که تکنولوژی قراره ما رو از کار نجات بده، زیر سوال می بره و دلایل مختلفی رو برای افزایش مشاغل مزخرف مطرح می کنه.

نقد باور رایج درباره کاهش ساعات کار

صد سال پیش، خیلی ها فکر می کردن با اومدن ماشین ها و تکنولوژی های جدید، ما نهایتاً ۱۵ ساعت در هفته کار می کنیم و بقیه وقتمون رو به کارهای خلاقانه و تفریح می گذرونیم. اما خب، همونطور که می بینیم، این اتفاق نیفتاد. گریبر می گه در واقع تکنولوژی به جای اینکه ما رو از کار آزاد کنه، راه هایی رو برای بیشتر کار کشیدن از ما پیدا کرد، حتی اگه اون کار بی فایده باشه.

عوامل اقتصادی: نه لزوماً کارایی، بلکه سرمایه داری متأخر

یه دلیل مهم، ساختار سرمایه داری امروزیه. گریبر معتقده که توی سیستم سرمایه داری متأخر، کارایی واقعی دیگه اولویت اصلی نیست. بلکه مهم اینه که شما نمایش فعالیت داشته باشید. یعنی باید همیشه شلوغ و در حال کار به نظر برسید، حتی اگه کاری که می کنید هیچ نتیجه ملموسی نداشته باشه. شرکت ها به جای اینکه دنبال تولید واقعی باشن، به دنبال بزرگ تر نشون دادن خودشون، ایجاد سلسله مراتب بیشتر و تولید گزارش های بی پایان هستن که همه این ها منجر به ایجاد مشاغل مزخرف میشه.

عوامل سیاسی و اجتماعی: حفظ کنترل اجتماعی و جلوگیری از اوقات فراغت

یه نکته عمیق تر و شاید کمی تلخ تر، اینه که بعضی از این شغل ها ممکنه به صورت ناخودآگاه یا حتی خودآگاه، برای حفظ کنترل اجتماعی ایجاد بشن. گریبر می گه شاید سیاستمدارها و قدرت مدارها به این نتیجه رسیدن که جمعیت شاد و با اوقات فراغت زیاد، خطرناکه. آدم های بیکار ممکنه زیاد فکر کنن، سوال بپرسن و باعث دردسر بشن. پس چه بهتر که اون ها رو با شغل های بی معنا مشغول کنیم تا فرصت فکر کردن و اعتراض کردن نداشته باشن.

اینطوری، یه طبقه جدید از مدیران و متخصصان ایجاد میشه که ظاهراً کار می کنن، اما در واقع فقط چرخ دنده های یک سیستم بی فایده هستن. این شغل ها جلوی اوقات فراغت بیش از حد رو می گیرن و یه جورایی آدم ها رو مصرف می کنن.

نقش بوروکراسی دولتی و شرکتی

بوروکراسی، چه توی دولت و چه توی شرکت های بزرگ، یکی از بزرگترین بازتولیدکننده های مشاغل مزخرفه. هرچی یه سازمان بزرگتر و پیچیده تر باشه، احتمال اینکه پر از لایه های مدیریتی اضافی، قوانین بی مورد و فرآیندهای دست و پا گیر باشه، بیشتره. هر کدوم از این ها هم به نوبه خودشون نیاز به مدیر و کارشناس پیدا می کنن که اغلب کارشون جز اضافه کردن به حجم کاغذبازی و پیچیدگی چیز دیگه ای نیست.

سندرم مدیریت بدون تولید

گریبر اصطلاح مدیریت بدون تولید رو هم مطرح می کنه. یعنی مدیرانی که خودشون چیزی تولید نمی کنن، بلکه فقط وظیفه شون مدیریت چیزهای دیگه است. وقتی این مدیریت بیش از حد و بی هدف بشه، خودش تبدیل به یه کار مزخرف میشه و لایه های جدیدی از مشاغل بی معنا رو به وجود میاره. اینطوری، سیستم فقط بزرگ و بزرگتر میشه، اما از محتوا و ارزشش کم میشه.

همه این دلایل دست به دست هم میدن تا این پدیده غریب و آزاردهنده شغل های مزخرف روز به روز گسترده تر بشه و بخش بزرگی از نیروی کار رو درگیر خودش کنه. فهمیدن این ریشه ها بهمون کمک می کنه تا عمیق تر به پدیده کار نگاه کنیم و شاید راهی برای تغییر این وضعیت پیدا کنیم.

تأثیر شغل های مزخرف بر حال و روز ما: پیامدهای روانی و اجتماعی

تصور کنید هر روز صبح از خواب بیدار بشید، برید سر کاری که نه بهش علاقه دارید، نه مفید می دونیدش و نه حتی فکر می کنید در نبود شما اتفاق خاصی می افته. چقدر می تونه روی روحیه تون تأثیر بذاره؟ دیوید گریبر حسابی روی این بخش تمرکز می کنه و نشون میده که شغل های مزخرف چطور زندگی آدم ها رو تحت تأثیر قرار میدن و چه زخم هایی رو به روح و روانشون می زنن.

احساس بیگانگی، پوچی و بی ارزشی

اصلی ترین و شاید دردناک ترین پیامد شغل های مزخرف، حس بیگانگی و پوچیه. آدم ها ذاتاً دوست دارن مفید باشن و اثری از خودشون توی دنیا بذارن. وقتی شغلشون اون ها رو از این هدف دور می کنه، احساس می کنن از خودشون و از جامعه جدا شدن. این حس بی ارزشی و اینکه من اینجا چی کار می کنم؟ یا آیا اصلاً وجود من توی این سیستم فرقی ایجاد می کنه؟ می تونه خیلی آزاردهنده باشه.

آسیب به سلامت روان (استرس مزمن، اضطراب و افسردگی)

محیطی که توش احساس بی فایده بودن می کنید، یه منبع عظیم استرسه. این استرس مزمن، خودش رو به شکل اضطراب، نگرانی های دائمی و حتی افسردگی نشون میده. آدم هایی که توی شغل های مزخرف گیر افتادن، اغلب با مشکلات روحی و روانی دست و پنجه نرم می کنن، چون هر روز مجبورن یه نقاب از شلوغی و کار مفید به صورتشون بزنن، در حالی که ته دلشون پوچی موج می زنه.

کاهش خلاقیت و نوآوری در جامعه

وقتی انرژی و استعداد آدم ها صرف کارهای بی معنا میشه، خلاقیتشون هم سرکوب میشه. فکر کنید چند نفر توی دنیا هستن که اگه از بند شغل های مزخرف آزاد بشن، می تونن هنرمند، دانشمند، نویسنده یا کارآفرین های موفقی باشن؟ جامعه ای که پر از شغل های مزخرفه، در واقع داره استعدادهای خودش رو خفه می کنه و اجازه نمیده نوآوری و پیشرفت به اون شکلی که باید، اتفاق بیفته.

فرسایش اخلاق کار و از بین رفتن معنای کار

شغل های مزخرف، کم کم اخلاق کار رو هم از بین می برن. وقتی می دونید کارتون بی فایده است، انگیزه زیادی برای خوب انجام دادنش ندارید. این می تونه منجر به بی تفاوتی، اهمال کاری و از دست دادن حس مسئولیت پذیری بشه. در نهایت، خود مفهوم کار هم ارزش و معنای اصلیش رو از دست میده و به چیزی تبدیل میشه که فقط باید انجام بشه تا آخر ماه یه حقوقی بگیریم.

اتلاف منابع انسانی و استعدادها

مهم ترین سرمایه هر جامعه، انسان ها و استعدادهاشون هستن. وقتی آدم های باهوش و خلاق توی شغل های مزخرف به هدر میرن، یعنی جامعه داره منابع ارزشمندش رو دور می ریزه. این اتلاف، نه فقط به اقتصاد لطمه می زنه، بلکه آینده و پویایی جامعه رو هم تحت تأثیر قرار میده.

گریبر با نشون دادن این پیامدها، می خواد بگه که پدیده شغل های مزخرف فقط یه شوخی یا یه مشاهده سطحی نیست؛ بلکه یک مشکل جدی اجتماعیه که نیازمند توجه و راه حله. این وضعیت، کیفیت زندگی افراد رو پایین میاره و چرخ های پیشرفت واقعی رو کند می کنه.

راه چاره چیست؟ نگاهی به پیشنهادها و بحث های پیرامون نظریه گریبر

خب، وقتی فهمیدیم شغل های مزخرف چی هستن، از کجا میان و چه بلایی سرمون میارن، نوبت به این می رسه که بپرسیم: حالا چه کنیم؟ دیوید گریبر هم ساکت نمی شینه و راه حل هایی رو برای رهایی از این وضعیت پیشنهاد میده یا دست کم بحث هایی رو در این باره به راه می اندازه. البته که این بحث ها، مثل خود نظریه گریبر، گاهی اوقات جنجالی و چالش برانگیزن.

درآمد پایه همگانی (Universal Basic Income – UBI)

یکی از اصلی ترین راه حل هایی که گریبر و خیلی از منتقدان سیستم فعلی کار پیشنهاد میدن، «درآمد پایه همگانی» یا UBI هست. ایده اینه که به همه آدم ها، بدون قید و شرط و بدون نیاز به انجام کار خاصی، یه حقوق ثابت ماهانه پرداخت بشه که بتونن نیازهای اولیه زندگیشون رو تأمین کنن. گریبر معتقده اگه آدم ها از ترس گرسنگی و بی سرپناهی آزاد بشن، دیگه مجبور نیستن شغل های مزخرف رو قبول کنن.

با UBI، هر کسی می تونه شغل هایی رو انتخاب کنه که واقعاً بهشون علاقه داره، براش معنی داره و حس مفید بودن بهش میده؛ یا حتی وقتش رو صرف کارهای خلاقانه، مراقبت از خانواده، تحصیل یا مشارکت اجتماعی کنه. اینطوری، نه تنها از بار روانی شغل های بی معنا کم میشه، بلکه جامعه به سمت تولید ارزش های واقعی تر و کمتر مادی گرایانه حرکت می کنه.

بازنگری در ارزش گذاری اجتماعی مشاغل

ما معمولاً برای شغل هایی ارزش قائل می شیم که درآمد بالاتری دارن یا ظاهر پرستیژی. اما گریبر می گه باید به مشاغل ضروری و حیاتی (مثل معلم ها، پرستارها، کارگران خدماتی، هنرمندان واقعی و پژوهشگرها) اهمیت بیشتری بدیم. خیلی از این شغل ها که واقعاً جامعه رو سرپا نگه می دارن، درآمد و جایگاه اجتماعی پایینی دارن. باید این معادله رو عوض کنیم و ارزش واقعی کار رو بر اساس تأثیرش روی جامعه بسنجیم، نه بر اساس پول یا ظاهرش.

چالش ها و انتقادات وارد بر نظریه گریبر

البته که نظریه گریبر بی انتقاد هم نمونده. بعضی ها معتقدن که گریبر بیش از حد به احساس شخصی شاغل تکیه کرده. مثلاً ممکنه یک نفر کار خودش رو مزخرف بدونه، در حالی که از دید یه نفر دیگه، اون کار ضروری باشه. یا بعضی از شغل هایی که گریبر بهشون میگه مزخرف، شاید واقعاً توی یه سیستم بزرگتر نقش مهمی داشته باشن که ما متوجهش نیستیم. بعضی ها هم میگن آیا واقعاً همه این مشاغل مزخرف هستن؟ شاید بعضی از اون ها، مثل بعضی از اوباش یا نوارچسب زن ها، توی یک رقابت ناسالم یا یک سیستم ناکارآمد، چاره ای جز وجودشون نیست.

انتقاد دیگه اینه که چطور میشه این همه تغییر رو توی یک سیستم بزرگ مثل اقتصاد جهانی ایجاد کرد؟ آیا UBI واقعاً قابل اجراست و مشکلات جدیدی به وجود نمیاره؟ این ها سوالاتی هستن که نظریه گریبر رو به چالش می کشن، اما از اهمیت بحثی که راه انداخته، کم نمی کنن.

تأثیر فرهنگ کار و اخلاق پروتستانی

یه نکته مهم دیگه هم اینه که فرهنگ کار توی جوامع غربی (و حتی در بسیاری از جوامع شرقی با نفوذ فرهنگ مدرن) عمیقاً ریشه داره. اخلاق پروتستانی که کار رو یک فضیلت و بیکاری رو گناه می دونه، باعث شده خیلی ها حتی اگه شغلشون مزخرف باشه، باز هم احساس کنن باید کار کنن. این فرهنگ به ما یاد داده که ارزش هر فرد به کاری که انجام میده و پولی که درمیاره، بستگی داره. این باورهای عمیق فرهنگی، پذیرش مشاغل بی معنا رو آسون تر می کنه و تغییرش رو سخت تر.

خلاصه که گریبر فقط به نقد بسنده نمی کنه، بلکه ما رو به فکر کردن درباره آینده کار، نقش دولت و جامعه و ارزش های واقعی زندگی دعوت می کنه. راهکارهای اون ممکنه کامل نباشن، اما نقطه شروع خوبی برای بحث های جدی تر هستن.

تفاوت بخش خصوصی و دولتی در مشاغل مزخرف

گریبر در کتابش به تفاوت هایی بین بخش خصوصی و دولتی در تولید شغل های مزخرف هم اشاره می کنه. البته که او معتقده هر دو بخش، درگیر این پدیده هستن، اما شاید شکل و نظارت بر اون ها کمی فرق داشته باشه.

گریبر می گه: تفاوت اصلی میان بخش دولتی و خصوصی در حجم کار بیهوده ای که تولید می کنند نهفته نیست. تفاوتشان حتی لزوماً در نوع کار بیهوده ای هم نیست که هر کدامشان تولید می کند. تفاوت اصلی این است که کار بیهوده در بخش خصوصی معمولاً تحت نظارت بسیار دقیق تری است.

این جمله یعنی چی؟ یعنی توی بخش خصوصی، چون پای سود و زیان وسطه، مدیران بالا دست بیشتر حواسشون هست که وقت کارمندها تلف نشه و اگه کسی کاری نداره و فقط داره وقت گذرانی می کنه (مثلاً مشغول چک کردن فیسبوک باشه)، ممکنه زودتر اخراج بشه یا حداقل توبیخ بشه. البته این به این معنی نیست که بخش خصوصی شغل مزخرف نداره؛ اصلاً و ابداً. اتفاقاً گریبر مثال هایی از شرکت های بزرگ داروسازی یا بانک ها میزنه که تعداد کارمندان بی کارشون واقعاً زیاده و فقط ظاهر شلوغی دارن.

اما در بخش دولتی، شاید این نظارت کمتر باشه. توی سیستم های بوروکراتیک دولتی، به دلایل مختلفی مثل استخدام های بر اساس رابطه، یا قوانین سخت گیرانه اخراج کارمند، یا عدم وجود رقابت مستقیم (بر خلاف بخش خصوصی)، ممکنه آدم ها راحت تر بتونن شغل های مزخرف رو برای مدت طولانی نگه دارن و کم کاری کنن بدون اینکه کسی واقعاً بهشون گیر بده. اونجا ممکنه حتی برای پوشوندن ناکارآمدی ها، شغل های مزخرف بیشتری هم ایجاد بشه.

گریبر با این توضیح، می خواد بگه که مشکل شغل های مزخرف یه مشکل ریشه ای تره و به ساختارها و انگیزه های اقتصادی و اجتماعی برمی گرده، نه فقط به اینکه یه سازمان دولتیه یا خصوصی. هر دو می تونن قربانی این پدیده باشن، اما با سازوکارهای کمی متفاوت.

راهنمای انتخاب ترجمه و مطالعه عمیق تر (اگر هوس کتاب خوندن گرفتت!)

خب، تا اینجا یک سفر حسابی به دنیای «شغل های مزخرف» داشتیم و با ایده های دیوید گریبر آشنا شدیم. اگه حسابی کنجکاو شدین و دلتون می خواد بیشتر توی این اقیانوس عمیق شیرجه بزنید و خود کتاب رو بخونید، بد نیست یه راهنمایی کوچیک هم در مورد ترجمه های موجود داشته باشیم.

خوشبختانه، این کتاب مهم به فارسی هم ترجمه شده و چند ناشر خوب اون رو به دست ما رسوندن:

  • ترجمه علیرضا شفیعی نسب از انتشارات ترجمان علوم انسانی: این ترجمه که با عنوان اصلی نظریه ای درباره شغل های مزخرف منتشر شده، یکی از شناخته شده ترین و پرطرفدارترین ترجمه هاست. انتشارات ترجمان علوم انسانی معمولاً به خاطر دقت و کیفیت ترجمه در حوزه علوم انسانی معروفه و این نسخه هم معمولاً مورد استقبال قرار گرفته.
  • ترجمه سیمین فروهر با عنوان شغل های چرند و پرند از انتشارات برج: این ترجمه با یک عنوان کمی متفاوت و جذاب، سعی کرده لحن محاوره ای و تا حدودی طنزآمیز گریبر رو بیشتر حفظ کنه. «شغل های چرند و پرند» خودش نشون میده که مترجم خواسته با کلمات بازی کنه و یه حس خودمونی تری رو به خواننده منتقل کنه.

حالا کدوم رو انتخاب کنید؟ این دیگه بستگی به سلیقه شما داره. اگه ترجیح میدید ترجمه ای نزدیک تر به عنوان اصلی و با رویکرد آکادمیک تر بخونید، ممکنه ترجمه انتشارات ترجمان برای شما مناسب تر باشه. اما اگه دنبال یه ترجمه با لحن خودمونی تر، روان تر و شاید کمی جسورانه تر توی انتخاب کلمات هستید، «شغل های چرند و پرند» می تونه گزینه خوبی باشه.

پیشنهاد می کنم اگه فرصت داشتید، چند صفحه از هر دو ترجمه رو بخونید و ببینید با کدوم یکی راحت تر ارتباط برقرار می کنید. هر دو نسخه محتوای اصلی کتاب رو به خوبی منتقل می کنن و شما رو با دیدگاه های گریبر آشنا خواهند کرد.

خوندن این کتاب، تجربه جالبیه چون شما رو وادار می کنه به شغلتون، به شغل اطرافیانتون و به کل ساختار کار در جامعه نگاهی دوباره بندازید. شاید حتی بعد از خوندنش، خودتون هم بتونید تشخیص بدید که آیا درگیر یه شغل مزخرف هستید یا نه! این کتاب یه تلنگر جدیه برای همه ما.

نتیجه گیری

خب، به آخر داستان «خلاصه کتاب نظریه ای درباره شغل های مزخرف (نویسنده دیوید گریبر)» رسیدیم. دیدیم که دیوید گریبر با یک قلم تند و تیز و نگاهی موشکافانه، چطور پرده از واقعیتی تلخ در دنیای کار برمی داره؛ واقعیتی که خیلی از ما شاید هر روز باهاش دست و پنجه نرم می کنیم، اما جرأت یا فرصت فکر کردن عمیق بهش رو نداشتیم.

گریبر فقط نمی گه که شغل های مزخرف وجود دارن، بلکه اون ها رو دسته بندی می کنه، ریشه هاشون رو پیدا می کنه و از همه مهم تر، نشون میده که این شغل ها چه بلایی سر روح و روان ما و خلاقیت جامعه میارن. از نوچه ها و اوباش گرفته تا نوارچسب زن ها و آقابالاسرها، هر کدوم نماینده بخشی از این سیستم معیوب هستن که به جای تولید ارزش، فقط دارن وقت و انرژی آدم ها رو به هدر میدن.

چیزی که گریبر به ما یاد میده، اینه که باید به کار و معنای واقعی اون فکر کنیم. آیا واقعاً داریم وقت باارزشمون رو صرف کارهایی می کنیم که هیچ فایده ای ندارن؟ آیا جامعه ما به جای پیشرفت واقعی، داره توی گرداب بوروکراسی و نمایش فعالیت غرق میشه؟ این کتاب یه جور آینه است که وضعیت فعلی کار رو به ما نشون میده و ما رو به چالش می کشه.

در نهایت، گریبر با پیشنهادهایی مثل درآمد پایه همگانی و بازنگری در ارزش گذاری مشاغل، یه افق جدید برای آینده کار ترسیم می کنه. افقی که توش آدم ها دیگه مجبور نیستن فقط برای بقا به کارهای بی معنا تن بدن، بلکه می تونن وقت و استعدادشون رو صرف چیزهایی کنن که واقعاً بهشون عشق می ورزن و برای جامعه مفید هستن.

پس، بیایید همگی کمی به این سوال فکر کنیم: آیا کاری که هر روز انجام میدیم، واقعاً معنا داره و به درد دنیا می خوره؟ شاید با این سوال های ساده، بتونیم مسیر زندگی کاری و حتی کل جامعه رو به سمت یه آینده انسانی تر و مفیدتر تغییر بدیم. این کتاب تلنگری است برای بیدار شدن و بازاندیشی در مورد آنچه کار می نامیم.

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب نظریه ای درباره شغل های مزخرف – دیوید گریبر" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب نظریه ای درباره شغل های مزخرف – دیوید گریبر"، کلیک کنید.

نوشته های مشابه